با سلام و ادبی و احترام
امروز 21 تیرماه 1399 میی باشد و من شرکت نشستم و دارم این مطلب رو مینویسم. موضوع داغ این روزها بحث گرانی اجناس و طلا و سکه و ارز هستش. راستش رو بخوایین حق هم دارن سکه رفته 10 میلیون تمن!! دلار رفته بالاتر از 22 هزار تمن !! (220000 ریال !!) پراید تا نزدیک های 80 میلیون تمن هم رفته. همه اجناس وحشتناک گرون شدن بازار مسکن هم که ترکیده یعنی خریدن خونه توی تهران یک شوخی مسخره س.
از همه ی اینها که بگذریم (که نمی شود) کرونا هم مثل یوز ایرانی افتاده به جون مردم و داره مردم رو می کشه. من فکر کنم این مریضی رو اسفند پارسال به صورت خفیف رد کردم. مگه میشه خیال راحت جایی رفت همه ش شده ماست و الکل درجا میری باید ماسک بزنی حواست باشه به هیچی دست نزنی تازه بعدش هم الکل بزنی به دستت به دماغ و چشم اصلا دست نزنی غذای برون رو نخوری هرچی رو میخری با ریکا کامل بشوریش خلاصه بد وضعیته. هروقت اخبار رو نگاه می کنم آمار وحشتناک مرگ و میر رو میبینم که آدم شاخ در میاره فکر کنم آثار این مریضی تا سال ها بمونه و در تاریخ جاودانه بشه الان حس نمیکنیم چه اتفاقی افتاده ولی بعدا وقتی همه آمار جمع می شوند مطمینا بیشتر خودش رو نشون میده.
این رو هم اضافه کنم توی این شاریط مدتیه چربی خونم بالا رفته و افتادم تو کار رژیم غدایی سنگین! نهار نصف سیخ جوجه با 7 قاشق برنج خوردم (یک قاشق هم دزدکی!) توی همین پیج های اینستا به مبلغی دادم این برنامه رو واسم فرستادن نمی دونم چقد موثر باشه برنامه واسه یک ماهه منم الان یک هفته س دارم اجراش می کنم خدا کنه که جواب بده چون خیلی دارم گشنگی رو تحمل می کنم. البته اینم بگم که رژیم رو واسه اضافه وزن هم دارم میگیرم چون هرجا میرم شکمم بدجوری توی دیده!
با سلام
با اینکه الان همه جا شده تلگرام و اینستاگرام ولی احساس می کنم واسه نوشتم خاطره هیچی وبلاگ نمیشه. وقتی هرچند وقت یکبار میام به وبلاگم سر می زنم حس خوبی دارم. آبان سال 98 ماه پر سروصدایی شده. قیمت بنزین هزار تمن به 3 هزار تمن افزایش یافته حالا کلی اعتراض که شده بماند. امسال پاییز آبانش رو خیلی سرکش کرده هوا بسیار سر شده حتی برف هم اومده الان که توی دفترم نشستم دارم این مطلب رو مینویسم داره برف میاد. البته انکار نمی کنم که خواب هوای سرد اون هم سرمای برفی خیلی عالیه به خاطر همین هم صبح خواب موندم و دیر اومدم سرکار. این روزها هم که نزدیک سررسید خونم شده و دیگه نمیخوام توی اون خونه باشم میخوام خونه م رو عوض کنم واسه همین کلی درگیر پیدا کردن یه خونه ی بهترم از دیوار و شیپور گرفته تا املاکی ها. با این افزایش بنزینی که اعمال شده نمیدونم دوباره قراره چه بلایی سرمون بیاد ولی مطمئنم اوضاع بهتر نخواهد شد.
دیروز رفتم یه مغازه ای لباس بخرم مغازه ای که رفته بودم بن کارت شرکت رو قبول می کرد. با کلی غرور رفتم داخل یک شلوار و کت و سویشرت انتخاب کردم قبل از اینکه برم حساب کنم کاملا اتفاقی چشمم به قیمت ها افتاد قبلش با خودم گرفتم فوقش کل کارت بن رو خالی می کنم اگه کم بود خودمم یه چیزی میزارم روش ولی با قیمت های که دیدم متوجه شدم که بن هیچی باید کل حقوقم رو هم بدم. حالا بیا و درستش کن !! رفتم دوتا کت دیگه تست کنم شاید چیزی به ذهنم برسه بتونم بپیچونمش لامصب طرف هم فکر میکرد خیلی پولدارم اصلا ولم نمیکرد وقتی قیمت هارو دیدم فهمیدم چرا انقد تحویل میگیره. فرشته نجاتم شد یکی از دوست هام،بهم زنگ زد منم یک نقشه کشیدم یه جوری باهاش صحبت کردم که خانمم هستش ولی کلی شاکیه چرا بدون اون رفتم لباس بخرم منم گفتم باشه الان میام دنبالت. خلاصه از مغازه زدم بیرون و خودم به دوستم زنگ زدم ماجرا رو واسش تعریف کردم.
نمی دونم کی داره این رو میخونه ولی مهم نیست مهم اینه که از اون فاجعه جان سالم به در بردم.
بهترین ها رو برای بهترین ها آرزو می کنم
28 آبان 98
با سلام و درود فراوان
سال ها در پی هم می گذرند و چه رود عمر دارد می گذرد. الان که دارم می نویسم آخرین روز کاریم توی شرکته فردا قراره برگردم کرمانشاه بعضی از همکارامم رفتن اکثرا امروز آخرین روز شون هست. سال 97 از خیلی از جهات سال بدی بود. شاید تلخ ترین آن مرگ مادر عزیزم بود البته هرچند بدترین سال عمرم است ولی اتفاقات خیلی خوبی افتاد ولی از دست دادن مادرم همه رو کم رنگ کرد. بخوام از خوبی هاش بگم اینکه توی این سال از سربازی معاف شدم و همین سال هم رفتم سر کار. من راضیم به رضای خدا و خدا رو هزار مرتبه شکر می کنم بابت تمامی داشته ها و نداشته هام.
امسال انگار زمستون نمی خواد فعلا دل بکنه شکر خدا خیلی بارندگی خوبی داریم فکر نکنم تعطیلات عید بزاره بیرون بریم. امسال تقریبا مستقل شدم اومدم تهران خونه گرفتم و زندگی رو رسما استارت زدم . البته پیک اقتصادی هم که بهمون وارد شد هم نباید فراموش بشه بخصوص قیمت ماشین که ترکید و به لطف دولتمردان یک پیکی ایجاد کردن که شاه پیک ها بود!! وبلاگ کلا به خاطره ها پیوست بعید می دونم دیگه کسی توی وبلاگ چیزی بنویسه مگر اخبار یا چیز های خاص منم این وبلاگ رو بیشتر به عنوان دفتر خاطرات می نویسم که بعد از سالها به عنوان موزه ازش استفاده بشه!!
بخوام سخن رو کوتاه کنم باید دعای پایانی رو بگم که دعایی بهتر از این نداریم
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال
با سلام
یادم میاد اون موقع که وبلاگ رو ساختم خیلی بیشتر از تلگرام و اینستاگرام و... استفاده میشد اصلا نبودن الان که دارم این پست رو میزارم کلی دارم لذت می برم.
دیگه آروم آروم داره سال 95 هم تموم میشه با همه ی خوبی ها وبدی هاش با همه ی خاطرات شیرین و تلخش... انشا الله که بتونیم هممون توی سال جدید تجربیات شیرین این سال رو دوباره تکرار کنیم. اگه بخوام از خودم بگم الان دانشجوی ترم آخر هستم توی این ترم خیلی حس غریبی دارم با این که خیلی دوس دارم هرچه زودتر فارغ التحصیل بشم ولی انگار شوخی شوخی دلم برای دانشگاه تنگ میشه برای همه ی چیش... بگذریم
نمیدونم کارنامه ی سال 95 نمره ی قبولی میگیره یا نه !! شما رو نمی دونم ولی احساس می کنم سال 95 رو با نمره ی 10 پاس کردم
راستی پیشاپیش سال 96 رو هم تبریک میگم
بریده است بی دلیل دست ما را***** چه میخواهی از ما ، روزگارا
گریه دارم از این خون ریختن عمرم*****نمی دانم چه می خواهی از این مرگم
از اموالت ندزدیدم در این دنیا*****پس چرا نمی بخشی مقامم را در این فردا
سلام به همه . . . سلامی به گرمی بیابان های حجاز . . . سلامی به گرمی آغوش عزیزترین بنده خدا
امروز عجب روزیه بین آسمون و زمین امروز فاصله به صفر رسیده. امروز روزیه که خدا ما رو شرمنده کرد و به یکی از ما انسانها که افتخار همه دنیا است پیام فرستاد. ای کاش میشد جبرئیل رو از نزدیک ببینم و ازش بپرسم چه حس و حالی داشتی وقتی با اون عزیز دل صحبت کردی؟؟
ای رسول خدا ، ای مهربان ترین خالق خدا امروز روزی هستش که دنیا رو تکون دادی . . . مبارک باشد مبعوث شدنت به پیامبری. بزار به اسم داعش و هر حزب و عقده و گروه خاصی اسم تو و اسلام (هدیه ایت از طرف خدا ) رو بدنام کنند . . . شکی ندارم عاشقان تو تا قیامت زنده هستند و خواهند بود. تنها افتخار زندگی من پیرو بودن بر سر عقیده و باور توست. نمی دونم شایستگی این رو دارم که پیرو تو باشم ولی تمام سعیم را می کنم که روز قیامت از این که من پیرو باور تو هستم پیش خدا شرمنده نشوی.
با سلام
به نظر من وبلاگ یه چیز خیلی خوبیه واسه نوشتن ولی نمی دونم بگم متأسفانه یا خوش بختانه ولی این فیسبوک و تلگرام و ... بیشتر از اونی که باید باشن هستن . خودمم خیلی دیر به دیر این وبلاگم رو آپدیت می کنم ، چه میشه کرد دیگه به هرحال
داره آروم آروم سال 94 تموم میشه چقدر زود گذشت . . این جمله ایه که همه میگن . . . نه ./
سال 94 سال خیلی جالبی بود... انشا الله سال 95 هم سال خیلی بهتری باشه. الان گه دارم واستون اسن پست و میزارم تازه از نماز جمعه برمیگردم. آخرین جمعه ی سال 94 بود
هروقت سال داره تموم میشه و سال نو میاد حس عجیبی دارم . . . نمی دونم شما هم داشته باشید یا نه . . . احساس می کنم همه دارن مثل درخت ها تازه میشن . . .توی خودم احساس خیلی عجیبیه انگار دیگه داره وقت تموم میشه من وقت کمی دارم که کارهایی رو انجام بدم بدون این که بدونم که چه کاری می خوام انجام بدم!!! احساس می کنم یه چیزی بیشتر از یک سال بزرگ شدم احساس می کنم که کارهای بزرگی در آینده باید انجام بدم . . .
از خدا می خوام سال جدید همه دلها رو تازه کنه و سالی پر از خیر و برکت برای همه مون باشه
مواظب خوبی هاتون باشید