نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

پسر کوچکی وارد تلفن حانه شد کارتنی را به سمت تلفن هل داد. روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

 

مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟

زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.

پسرک گفت: خانم من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت: از کار این فرد کاملا راضی ام.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برای شما جارو می کنم در این صورت شما در یکشنبه زیبا ترین چمن را در کل شهر خواهید داشت

مجددا زن پاسخ منفی داد.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت گوشی را گذاشت.

مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر از رفتارت خوشم می آید، به خاطر این که روحیه خاص و خوبی داری، دوست دارم کاری به تو پیشنهاد بدهم.

پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم،‌ من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

پيرمردي در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد. او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد. همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد. او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند. او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کرده ام

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

پدر خسته از سر کار به خانه برگشت

 

. پدر با بی حوصلگی گفت به تو ربطی ندارد.پس از اندک زمانی پسر بار دیگر این سوال را از پدر پرسید و پدر با عصبانت...............

 

پسر از پدر پرسید پدر میتوانم بپرسم ساعتی چند دلار حقوق میگیری



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند...

 

در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به....................



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.

اوگفت:«آقای فوجیما . شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»

با ضعف پرسیدم :« من کجا هستم؟»

آن زن گفت :« در ناگازاکی»

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

پادشاهي جايزهء بزرگي براي هنرمندي گذاشت که بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند. نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند.

پادشاهي جايزهء بزرگي براي هنرمندي گذاشت که بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند. نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو ها  ، تصاويري بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهاي آرام ، کودکاني که در خاک مي دويدند ، رنگين کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسي کرد ، اما سرانجام.................



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By Milad Darestane:.

بسي ممنونم از دشمن, که پيش دوست هر ساعت بدم ميگويد و مي آردم هر لحظه در يادش.